تاريخ انتشار :یکشنبه 25 می 2014.::. ساعت : 2:21 ق.ظ
فاقدديدگاه

افشای ناگفته‌های زندگی مه آفرید امیر خسروی توسط همسرش

به نقل از 598.ir

برای خیلی ها سوال است که مه‌آفرید خسروی کیست؟ این ثروت را از کجا آورده است؟ چگونه پولدار شد و از چه راهی رفت؟ پول چرا برایش بدقدم بود؟

جام گیشه؛

مه‌آفرید امیرخسروی متولد سال 1348 است، وی اهل روستای ناش گیلان است، روستایی که با تاسیس شرکت آب معدنی داماش نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. با معدل 42 / 10 دیپلم گرفت و نتوانست تحصیلات دانشگاهی‌اش را در رشته عمران دانشگاه زنجان به پایان برساند. پس از شش ترم با معدل 23 . 6 از دانشگاه اخراج شد. این تنها رشته دانشگاهی نبود که قبول شد،پرستاری و مدیریت هم در کارنامه قبولی‌اش هست اما به گفته همسرش هیچ وقت، فرصت کافی برای تحصیلات دانشگاهی نداشت.

هر چند درباره نابغه بودن وی صحبت فراوان شده است اما نماینده دادستان درباره کندذهنی‌اش صحبت کرده است.وی در دفاعیاتش در پاسخ به اتهام کندذهن بودن گفت: “آقای نماینده دادستان حرف‌هایی از معدل ۱۰ دیپلم من به میان آورد در حالی که اگر فرض کنیم من از نظر ذهنی کندذهن باشم حاضرم با بزرگ‌ترین دکترای اقتصاد ایران بحث و چالش کنم. حاضرم در یک اتاق دربسته تحت الحفظ باشم و پس از تنها ۴ سال ۴ شرکت خریداری شده را به سوددهی برسانم بدون آنکه یک ریال به من پول بدهید.امیرخسروی در دوازدهمین جلسه دادگاه گفته بود: «فرض کنید که من را اعدام کردید. آیا مملکت اصلاح می‌شود؟ کسانی که پشت نظام پنهان شده‌اند چه می‌شوند؟ این آقایان که در این پرونده همکاری داشته‌اند؟»

برای اولین بار همسر مه‌آفرید خسروی پای سوالات ما نشست و با حوصله بیش از دو ساعت در خانه‌ای در یکی از خیابان‌های خلوت شمال تهران که متعلق به پدرش است، در یک روز بهاری، ماجرای زندگی 18 ساله خود با مه‌آفرید را شرح داد. او که روزگاری همسر یکی از پولدارترین‌های جهان بود این روزها با مشکل مالی دست و پنجه نرم می‌کند و می‌گوید من نمی‌توانم با ماهی 5 . 2 میلیون تومان حقوقی که برایم تعیین کرده‌اند زندگی کنم.
مشکلات شدید مالی دارم و برای ثبت نام فرزندانم در مدرسه نیز نمی‌دانم چه کنم. در حین صحبت‌هایش اما مدام می‌گوید که آرزویش داشتن زندگی متوسط بود.می‌گوید ممکن است کسی حرف‌های من را درک نکند اما قدر آرامش زندگیتان را بدانید که پول برای من هیچ آرامشی به ارمغان نیاورد. او می‌گوید یک هفته قبل از دستگیری دلش می‌شکند نفرین می‌کند. می‌شود مصداق این شعر که «خانمانسوز بود آتش آهی گاهی، ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی گاهی.» مشروح مصاحبه ما با خانم سارا خسروی که نسبت فامیلی نیز با مه‌آفریددارد را پیش رو دارید.
قانون با این مقدمه مصاحبه همسر مه‎آفرید امیرخسروی را منتشر کرده که بخش‎هایی از آن در ادامه می‎آید:
موضوع مشکلات مالی‌تان را به مه آفرید امیرخسروی منتقل کرده‌اید؟

بله، موضوع را منتقل کرده‌ام و گفته ام در چه شرایط سختی زندگی می‌کنیم.واقعا شرایطتتان سخت است؟

بله، واقعا سخت است. ما منزل مسکونی از خودمان نداشتیم.در حقیقت مستاجر بودیم و بعد از این اتفاقات در منزلی که متعلق به پدرم است، ساکن شده‌ام.همسر شما که بسیار پولدار بود، چرا یک واحد مسکونی لوکس خریداری نکرد؟

نمی‌دانم. مه‌آفرید کلا آدمی‌بود که درباره کارهایش زیاد توضیح نمی‌داد.خب حالا پیشنهاد وی برای حل مشکل مالی‌تان چیست؟

مه‌آفرید می‌گوید لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورت‌برداری شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم.به او می‌گویم هم قبول نمی‌کند. میگه وقتی گشنه‌ای چکار باید بکنی؟
آقای مه‌آفرید در دادگاه گفته که هزینه ماهانه شما 25 میلیون تومان است، با 25 میلیون تومان در ماه چکار می‌کردید؟
خب این حرف را از روی لجبازی گفته. برای این که کسانی که می‌خواهند حقوق ما را تعیین کنند، در جریان باشند. من این همه هزینه نداشتم. در واقع من اصلا پولی نداشتم.شیوه ما این طور بود که هر چیزی که می‌خواستم خریداری کنم را می‌خریدم و پولش را از طریق هماهنگ کردن با منشی‌اش برایم می‌فرستاد.

حالا نگفتید با 25 میلیون تومان چه می‌کردید؟

هزینه من این‌قدرها نبود.می‌دانید اصلا این خرج‌ها از کجا درآمد.منشی پولی که برای من می‌فرستاد را در دفتر یادداشت می‌کرد. خب یک بار من خانه را تعمیر کرده بودم.در آنجا نوشته شده بود 20 میلیون تومان برای خانم خسروی. هزینه مدرسه بچه‌ها بود اما به نام من نوشته شده بود. چیزی برای خانه می‌خریدم، به نام من یادداشت شده بود.امروز اگر از کسی بپرسند، فکر می‌کند من دائم در حال خرید و گردش و پول خرج کردن بودم اما واقعیت این نبود. من زندگی تجملی عجیب و غریبی نداشتم. اصلا شوهرم به تجملات اعتقادی نداشت و سعی می‌کرد تظاهرات بیرونی نداشته باشد.اما انگار خدمتکار فیلیپینی و آشپز مالزیایی در خانه داشتید؟

خدمتکار فیلیپینی بله،6 ماه ما یک غلطی کردیم. اما من هیچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزی را به دست کسی نمی‌سپارم.
ماجرای خدمتکاران فیلیپینی چه بود؟
من فقط یک خدمتکار داشتم. علتش هم این بود که بچه کوچک داشتم و باید به امور بچه بزرگم هم می‌رسیدم. خب همه می‌گفتند تو که امکاناتش را داری کمک بگیر. من هر پرستار ایرانی را استخدام کردم اذیتم کرد.یا از خانه‌مان دزدی می‌کردند یا وظیفه‌شان را خوب انجام نمی‌دادند.من هم شنیدم شرکتی هست که از فیلیپین پرستار استخدام می‌کند، این کار را کردم و چنین ماجرایی رقم خورد.اتفاقا همان ماه‌های آخر قبل از دستگیری این اتفاق افتاد و وقتی از دادستانی به خانه ما آمدند این خدمتکار را دیده بودند و آن طور توی بوق و کرنا کردند.

حالا که اصرار به کار کردن دارید، اگر بخواهید کار کنید، چقدر حقوق برایتان کافی است؟

نمی‌دانم. با حقوق کارمندی که نمی‌شودروزگارم بگذرد. اما به کار طراحی داخلی علاقه دارم یا اینکه با کسی شریک باشم و فعالیتی راه بیندازم. همسرم در برآوردی که به دادستانی برای تعیین حقوق داده گفته است 6 میلیون تومان در ماه برای ما لازم است و من فکر می‌کنم این مبلغ کافی باشه.
شرایط زندگی شما در طول این 8- 7 سال اخیر که وضعیت اقتصادی آقای خسروی تغییر کرد، چگونه شد؟
زندگی ما در طول این 18 سال اصلا تفاوت فاحشی نداشت. همیشه خوب پول خرج می‌کرد و سعی می‌کرد نیازهای خانواده را برآورده کند. اصلا اهل حساب و کتاب کردن زیاد نبود. همیشه هم برای کارمندان و کارگرانش خرج می‌کرد و الا این‌طور نبود که ما از پایین یک دفعه به بالا رسیده باشیم.

اینکه در یک زیرزمین زندگی می‌کردید.

اصلا در زیرزمین نبود. طبقه همکف بود و اتفاقا خانه بزرگی بود که متراژ آن بیش از صد متر بود.خیلی بزرگ بود.من می‌خواستم کرج نزدیک پدر و مادرم زندگی کنم به همین خاطر تنها خانه‌ای که توانستیم آن نزدیکی‌ها پیدا کنیم همین خانه بود وگرنه زیرزمین و جای محقری نبود.
به هر حال افزایش قدرت مالی بر زندگی شما تاثیر گذاشت.
شاید در زندگی کاری‌اش تغییر فراوانی ایجاد کرد اما در زندگی شخصی ما زیاد این تفاوت محسوس نبود. او در زندگی شخصی اصلا اهل ریخت و پاش نبود.
با هم سفر می‌رفتید؟
خیلی کم. همین 3-2 سال پیش برایش پاسپورت گرفتم. ما یک بار هنگ کنگ رفتیم. حالا همه می‌روند اما برای ما این همه سر و صدا شد و یک بار هم فرانسه و سوییس رفتیم. توی سفر هم دائما با تلفن صحبت می‌کرد. بیشترین هزینه ما همین پول موبایل بود که برای کارهایش می‌داد.اصلا دائم به کار فکر می‌کرد.

ماجرای سفر هنگ کنگ نبود که سروصدا کرد، جواهراتی که در آن سفر خریدید سروصدا کرد؟

خب باید در این مورد در تلویزیون صحبت بشه؟حالا اصل مسئله جواهر 6 میلیارد تومانی چه بود؟

اتفاقا من هم وقتی شنیدم شک کردم که این جواهر را برای چه کسی خریده اما اصلا این‌طور نبود. بعد هم زیرنویس تلویزیون زدند که جواهر نبوده و بدلی بوده. خودش هم گفت من این را نخریدم برای خودشون گفتند.
اما برای شما مثلا جواهرات میلیاردی خریده بود؟
این‌ها همه مربوط به همین دو سال آخر است. خودم هم تعجب می‌کردم که چطور شوهر من که اصلا اهل خریدن این چیزها برای من نبود، این کارها را می‌کرد.او بیشتر برای دیگران خرج می‌کرد تا برای ما.

اگر بخواهید شخصیتش را توصیف کنید، چه می‌گویید؟

آدم ساکت و تودار و محکم. اصلا حسود نبود. دوست داشت همه چیز از طرف خودش برای دیگران برود. چشم‌داشتی به کسی نداشت. باور نمی‌کنید وقتی ما از شمال می‌آمدیم یک خانواده کنار جاده بودند، سوارشان می‌کرد.می‌گفت گناه دارند. به هر چیزی می‌خواست می‌رسید. مثلا کارآفرینی آرزویش بود.به آرزویش هم رسید اما نمی‌دانم چرا این‌طور شد؟ استرس‌های زیادی داشت. مثلا شب‌ها غالبا بی‌خواب می‌شد. ساعت دو، سه بلند می‌شد و راه می‌رفت. آن قدر راه می‌رفت تا صبح بشه و از خونه بیرون بزنه. صبح‌ها با این‌که راننده جلوی درخانه منتظرش بود، کتش را برمی‌داشت و پیاده می‌رفت سر خیابان و تاکسی می‌گرفت تا برود سرکار. یک استرس دائمی‌همراهش بود.کلا درباره اهدافش صحبت می‌کرد ؟ مثلا می‌گفت چه آرزویی دارد؟

بله، خیلی موقع‌ها می‌گفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توی یک خانه حوض‌دار زندگی کنیم همیشه دنبال ساده زندگی کردن بود. توی خونه هم همین بود.حتی زندگی توی روستا رو دوست داشت.هرگز دنبال پول نبود. می‌گفت اگر من رئیس جمهور بودم این کار را می‌کردم.دوست داشت رئیس جمهور بشود؟

خیلی. اما من با سیاسی شدنش خیلی مبارزه می‌کردم.اما انگار سیاسی شده بود؟

دیگه فکر می‌کنم سیاسی‌اش کردند.پس اصلا دعوا نکردید؟

چرا. همان روزهای آخر، قبل از دستگیری بود که دعوایمان شد. من بعد از هشت – نه ماه تصمیم گرفتم که با مامانم و دوستش برویم لواسان. مه‌آفرید اونجا یک ویلا داشت. البته من هیچ کجا نمی‌رفتم، نه شرکت و نه جاهایی که داشت ولی آن روز مهمان دعوت کردم و راه افتادیم. توی راه بودیم که زنگ زد و گفت برگردید بچه داداشم داره میره اونجا. فکر کنید این همه امکانات بود اما برای ما نبود.همه اون امکانات برای دیگران بود. یک روز زن و بچه‌اش نتوانستند از اون ویلا استفاده کنند. همش فکر می‌کردم من توی این زندگی چه حقی دارم؟هیچی نباید داشته باشم؟ ما از وسط راه برگشتیم و من خیلی پیش مامانم و دوستش شرمنده شدم. اون شب خیلی ناراحت بودم ودعوامون شد. یادمه زدم وسط سینه‌ام و گفتم انشاا… همه پول‌هات را خدا ازت بگیره. اون هم یادش نرفته.من واقعا دلم شکست. خودش هم ناراحت شد از این موضوع و هنوز هم میگه. بهش می‌گفتم چرا برای ما ارزش قائل نیستی. چرا همه را به ما ترجیح می‌دی؟شما 11 روزی در بازداشت بودید، بیشتر در چه موردی از شما سؤال می‌کردند؟

درباره طلا. من طلاهایم را نزد دوستم گذاشته بودم، دایم از من می‌پرسیدند چرا پولشویی کردی و طلاها را از خانه خارج کرده‌ای. خب گفتم من سفر بودم و خانه‌ام امن نبود.عکس‌های طلاهایی را به من نشان می‌دادند و می‌گفتند این‌ها کجاست؟ من اصلا آن طلا و جواهرات را ندیده بودم. من حتی طلاهای عروسی‌ام را هم دادم. اشتباه کردم چون اگر طلاهایم بودند الان می‌فروختم و مشکلاتم را حل می‌کردم.ماجرای انتقال طلاها به بعد از دستگیری برمی‌گردد؟

بله البته دوستم در جریان بازداشت شوهر من نبود.من هیچ چیز غیر از این‌ها نداشتم البته تیرماه یک آپارتمان در رشت شوهرم به نامم کرده بود که مرداد دستگیر شد. سندش هم دست خودشان است. اصلا ماشین‌ها را هم همان سال آخر به من دادند. بعدا شوهرم گفت به خاطر عذاب وجدانی که داشت بابت زن دوم می‌خواسته این ها را به من بده. من خودم تعجب کردم. چون شوهرم اصلا آدمی‌نبود که اینقدر به من مال و اموال بدهد.من هم این متقاضی نبودم. من شوهرم را به خاطر خودش دوست داشتم. دنبال پولش نبودم. خجالت می‌کشیدم بگم به من این را بده و اون را بده.من اصلا آدمی‌نبودم که بخواهم توی چشم باشم. می‌گفتند تو که امکانات داری چرا فلان ماشین را سوار نمیشی. چرا خانه به نامت نمی‌کنی؟ می‌گفتم خوشم نمیاد زیاد تو چشم باشم.چیزهایی که داشتم را هم نمی‌انداختم برای همین می‌گویم بدلی‌های من را بردن چون من خیلی بدلی می‌انداختم.خانواده متوسطی هم داشتم. فکر می‌کردم چرا باید دل بقیه را بسوزانم ؟ به این و آن فخر بفروشم. اگر از بقیه بپرسید می‌گویند من چطور آدمی‌بودم. اصلا وقتی این ماجراها پیش آمد می‌گفتند وای چقدر شما پولدار بودید، پس چرا هیچی نمی‌گفتید ؟چطور از دستگیری مه‌آفرید خسروی مطلع شدید؟

من ایران نبودم. با بچه‌ها دوبی بودم که مادرم تماس گرفت و گفت که همسرت دستگیر شده.واکنش شما چه بود؟

من اصلا تصور نمی‌کردم مشکل خیلی جدی باشد. فکر می‌کردم یک سوء تفاهم است که سریع حل می‌شود اما وقتی بعد از پنج ماه برای اولین بار به ما ملاقات دادند و دیدم با چشم‌بند آوردنش خیلی تعجب کردم و فهمیدم قضیه حسابی جدی است.خودش هم وقتی با ما تماس گرفت گفت هیچ چیزی نیست و حل می‌شود اما پرونده که اقتصادی بود، ناگهان سیاسی شد. اصلا نمی‌دانم چی شد؟
شاید برای مردم عادی اطلاع از اینکه پرونده ای با این حد و اندازه، به بزرگی 3 هزار میلیارد تومان وجود دارد، شوک آفرین بود. خود ما هم در روزنامه وقتی برای اولین بار این اعداد و ارقام را شنیدیم دائم می گفتیم با سه هزار میلیارد تومان چه کارهایی می شد انجام داد.

حالا دوست دارم بدانم اولین بار که اعداد و ارقام پرونده را شنیدید چه حسی بهتون دست داد؟ اینکه بزرگی پرونده سه هزار میلیارد تومان است؟تعجب کردم و گفتم وای یعنی شوهر من این قدر قدرت داره. البته رقم سه هزار میلیارد تومان غلو بود. موضوع سر 1800 میلیارد تومان بود.

در ملاقات‌ها راجع به چه موضوعاتی صحبت می‌کنید؟وقت ملاقات ما بسیار محدود است. من دوسال است کاملا از شوهرم جدا هستم. با درخواستم برای ملاقات خصوصی هم موافقت نکرده اند. نمی‌دانم مسئولان خبری دارند از این وضعیت یا نه. در این 30 دقیقه تا از من بپرسد چکار می‌کنی و از بچه‌ها، وقت تمام می‌شود.مه‌آفرید فقط به من می‌گوید مراقب بچه‌ها باش.نگران نباشید. من هم همین حرف‌ها را می‌زنم که درست می‌شود و آزاد می‌شوی.دیگر با حضور چند مراقب وقتی برای صحبت باقی نمی‌ماند.
بعد از صدور حکم اعدام مه‌آفرید را دیده‌اید؟
بله.
چه حالی دارد؟
دائم می‌گوید شما به فکر خودتان باشید. من مریضم شاید در خیابان هم راه می‌رفتم می‌افتادم و می‌مردم. می‌گوید هر چی خدا بخواهد همان می‌شود.
اگر بخواهید آخرین حرفتان را به مه‌آفرید بزنید چه می‌گویید؟
می‌گویم تو انسان بسیار خوبی بودی، درست رفتار می‌کردی اما شوهر خوبی نبودی و اگر فرصت دوباره‌ای یافتی به خانواده هم اهمیت بده.

نظر شما درباره پول چیست؟یک چیز خیلی کثیف. فقط باعث دوری آدم‌ها می‌شود.

پاسختان کلیشه‌ای نیست؟نه. کسی نمی‌تواند حال من را درک کند. پول واقعا برای من آرامش و خوشبختی نیاورد. شاید آسایش بیاورد اما آرامش هرگز. پول فقط باعث می‌شد توقع همه از ما زیاد شود. دائم فامیل و دوستان زنگ می‌زدند که به ما پول قرض بدهید به بچه ما کار بدهید. ما اگر یک ساعت پیش هم بودیم هم باید دائم درباره مشکلات دیگران حرف می‌زدیم.خودش هم هی می‌گفت به فلانی بگو بیاید این کارش را انجام بدهیم یا فلان کار را راه بیندازیم.

الان رفتار آنها با شما چگونه است؟همه آنها که تا دیروز دنبال ما بودند، امروز ترکمان کرده‌اند و فقط خودمان مانده‌ایم. واقعا این ضرب‌المثل را درک می‌کنم که می‌گوید «دنبال بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم.»

از خودش پرسیده‌اید که آیا از راهی که رفته پشیمان است؟
می‌گوید من در مسیری افتاده بودم که باید تا تهش می‌رفتم. میگه نمی‌دانم چی شد؟ می‌گوید اگر بیرون بیایم بازهم کار می‌کنم، کارآفرینی می‌کنم.او عاشق کار کردن است. حتی به او گفتم تو که حدس می‌زدی اینطور شود چرا فرار نکردی. چرا از ایران نرفتی؟ می‌گوید من اشتباهی نکرده‌ام که فرار کنم.

الان از وضعیت اموال همسرتان اطلاع دارید؟فکر کنم هر چه زحمت کشیده بود بر باد رفت. تا جایی که می‌دانم خیلی از کارخانه‌ها تعطیل شده وفروخته شده است.

فکر می‌کنید عاقبت این پرونده چه شود؟
من خودم را برای همه چیز آماده کرده‌ام. ما مشیت خدا را نمی‌دانیم. من معتقدم بدون اینکه خدا بخواهد برگ از درخت نمی‌افتد. انگاراصلا می‌دانستم که چنین حکمی‌می‌دهند. بعضی مواقع فکر می‌کنم شاید اگر بمیرد برایش بهتر باشد. به هر حال باید دید مشیت خدا چیست. خودش هم من و بچه‌ها را آماده کرد.می‌گفت شما باید به فکر خودتان باشید.من خودم را به خدا سپرده‌ام.

برچسب‌ها:, , , ,

نظرات بسته شده است.